در انتظار روزی که تیتر بزنیم “کرونا تمام شد”
۱۸ ماه است که دنیا وسط بحران است و کرونا سرخط مهم ترین خبرها؛ بحرانی چند وجهی؛ از سلامت و سیاست گرفته تا اقتصاد و فرهنگ و ورزش؛ و البته بحرانی نوبَر نیز برای اهالی رسانه؛ خبرنگاران سلامت بیشتر از ۱۸ ماه است که در دل بحرانند؛ قلم می زنند و خبر می دهند و
۱۸ ماه است که دنیا وسط بحران است و کرونا سرخط مهم ترین خبرها؛ بحرانی چند وجهی؛ از سلامت و سیاست گرفته تا اقتصاد و فرهنگ و ورزش؛ و البته بحرانی نوبَر نیز برای اهالی رسانه؛ خبرنگاران سلامت بیشتر از ۱۸ ماه است که در دل بحرانند؛ قلم می زنند و خبر می دهند و هشدار…
دو زمستان و دو بهار و دو تابستان و یک پاییز است که کرونا می تازد؛ کادر درمان در میدان مین می جنگد و زخمی و کشته می دهد و اما خبرنگارانی که به دل بحران زده و در راه رسالت خود از جان مایه گذاشتند…
به مناسبت روز خبرنگار پای صحبت ها و تجربیات خبرنگاران سلامت از رسانه های مختلف نشستیم که در پی می خوانید:
افشین شاعری – خبرگزاری ایرنا
خبرنگاری از جمله مشاغل سخت و زیان آور است که به علت مواجهه مداوم با استرس و فشارهای روحی و روانی، خیلی زود شاغلان این حرفه را دچار آسیب های شغلی می کند.
حدود یکسال و نیم از همه گیری کرونا می گذرد. در این مدت خبرنگاران به عنوان چشم و گوش جامعه از روز اول در جریان مسائل مربوط به این اپیدمی قرار می گرفتند و اخبار آن را دنبال می کردند و شاید از بسیاری اخبار زودتر از بقیه آگاه می شدند، به همین علت سختی های این حرفه در این مدت، سخت تر از همیشه بود زیرا هم استرس و نگرانی از بیماری بود و هم اخبار منفی و البته مشکلات مدیریت اپیدمی که بیش از پیش خبرنگاران را آزار می داد.
گر چه برگزاری نشست های خبری آنلاین تا حدی از حضور فیزیکی خبرنگاران در همایش ها و نشست های خبری و خطر ابتلای آنان کم کرد؛ اما کار خبرنگاران حتی یک روز هم تعطیل نشد و خبرنگاران نیز مانند کادر درمان در تمام یکسال و نیم گذشته بی وقفه سر کار بودند و اگر تلاش آنها برای اطلاع رسانی دقیق به مردم درباره خطرات ویروس کرونا و راه های پیشگیری از آن نبود چه بسا میزان کشته و قربانیان این همه گیری به مراتب بیش از میزان فعلی بود.
مواجهه مداوم و هر روزه با اخبار منفی، آمار مرگ و میر، روند افزایش مبتلایان، موج های سینوسی ابتلا و مرگ و میر، وضعیت نامناسب بیمارستانها، مرگ افراد مختلف از جمله پزشکان و پرستاران، بی توجهی به اصول بهداشتی در جامعه و عادی انگاری در مقابل این بیماری خطرناک، ترویج شایعات و خرافات و سودجویی برخی افراد از گرفتاری مردم نیز از جمله مسائلی است که در ۱۸ ماه گذشته روح و روان خبرنگاران را آزار می داد.
ضعف های مدیریتی، کمبود مداوم اقلام بهداشتی و درمانی مانند ماسک، مواد ضدعفونی کننده، داروها، سرم، شلوغی بیمارستانها و کمبود تخت، هزینه های بالای آزمایش کرونا، دارو و بستری که از توان بسیاری از مردم خارج است نیز از دیگر اخبار منفی است که در ماههای گذشته آزار دهنده بود.
بیکاری عده زیادی از مردم در اپیدمی کرونا، نبود حمایت های شغلی از آنان و فشارهای اجتماعی آن نیز از دیگر مسائلی است که اخبار آن را خبرنگاران می شنیدند و منعکس می کردند و البته برای آنها ناراحت کننده بود و بر استرس آنها می افزود.
در این ایام اخبار کرونا در صدر همه اخبار قرار داشت، اخباری که بیشتر منفی بودند تا مثبت. آمارهای مرگ و میر و ابتلا هر روز وجود داشت و مدام بر روان خبرنگاران اثر می گذاشت، همزمان با این همه خبرهای بد، تلاش خبرنگاران برای مصاحبه با مسئولان و گرفتن جواب برای سوالات آنان که پرسش های مردم بودند نیز در بسیاری از موارد با مشکل همراه بود، بسیاری از مسئولان و کارشناسان ممنوع المصاحبه می شدند یا خود به علل مختلف شخصی یا سازمانی از مصاحبه امتناع می کردند و این مسئله نیز بر سختی و فشارهای شغلی خبرنگاران اضافه می کرد.
در کنار این همه سختی ها و مشکلات شغلی، مشاهده مرگ همکاران، دوستان، آشنایان و ابتلای خبرنگاران و اطرافیان آنها نیز بر سختی این روزهای تلخ می افزود. علاوه بر آن اخبار مرگ و میر، منفی، ماندن های طولانی در خانه، کاهش رفت و آمدها و دید و بازدیدها، موجب افزایش افسردگی و انواع بیماری های روا نی در جامعه شده که خبرنگاران نیز از موج آن در امان نمانده اند و همچنان در این اپیدمی که پایان آن معلوم نیست چه زمانی باشد در رنج هستند.
محمد رضازاده – خبرگزاری فارس
خبرنگار سلامت که باشی میشوی گوش شنوای بیمارانی که یک روز به دلیل مشکلات مالی توانایی تامین داروهایشان را ندارند و روز دیگر که پول تامین دارو را با هزار مکافات تامین میکنند دارویشان در داروخانه موجود نیست.
خبرنگار سلامت که باشی دغدغهات جان مردم است؛ جان مردم به جان خودت گره میخورد؛ وقتی میشنوی فلان بیمار را به دلیل مشکلات مالی در بیمارستان راه ندادهاند خودت را به هر دری میزنی تا راهی برای درمان و مداوایش پیدا کنی.
دغدغههای خبرنگاران سلامت تا دو سال پیش به موضوعات کلان حوزه سلامت مثل بیمهها، نسخه نویسی الکترونیک، پزشک خانواده، تولید دارو و … ختم میشد اما یک شبه همه زندگیمان عوض شد! چشم به هم زدیم خودمان را وسط بیمارستانی دیدیم که شده بود میدان جنگ؛ صفهای طولانی از بیمارانی که کرونا شده بلای جانشان؛ خودشان را به هر دری میزنند تا از شر این ویروس منحوس رها شوند.
ما خبرنگاران سلامت بودیم که حتی جلوتر از مسوولان دو سال آزگار خودمان را به آب و آتش زدیم، فریاد زدیم راهکار پیشنهاد دادیم، به مردم و مسوولان هشدار دادیم، آنقدر از کرونا و زندگی در شرایط بحران نوشتیم که قلممان همرنگ کرونا شد. شبهای زیادی پا به پای کادر درمان و مسوولان تا صبح بیدار ماندیم، درد دل مسوولان را شنیدیم، از دغدغهها و سختیهای کادر درمان نوشتیم، گلایههای بیماران را قلم زدیم تا شاید بتوانیم دردی از دردهای مردم این سرزمین را تسکین دهیم.
درک این موضوع که دو سال شبانهروز از کرونا بخوانی، از کرونا بنویسی و از کرونا بشنوی را فقط خبرنگاران سلامت میفهمند و بس! اینکه دو سال حال و احوال لحظههایت به اخبار تلخ و شیرین کرونا وصل شود، وقتی بشنوی آمار فوت هموطنانت به سمت تک رقمی شدن پیش میرود کمی به پایان این بحران دلگرم شوی و وقتی خبر هولناک جان باختن ۴۰۰ پاره تنت را بشنوی شب با اشک و غصه سرت را بر بالین بگذاری.
خبرنگار سلامت که باشی، باید در دل بحران باشی، سیل باشد باشی، زلزله باشد باشی، پلاسکو باشد باشی و حتی اگر یک ویروس ناشناخته از آن سوی جهان پا به کشورت بگذارد و ترس وجود همه کشور را بگیرد تو باید در وسط میدان باشی، باید آنقدر عاشق کارت باشی که اگر به بیماری مبتلا شدی و یک هفته روی تخت بیمارستان تنها هم ماندی از کسی گله و توقعی نداشته باشی، چون تو خبرنگار سلامت هستی!
خبرنگار سلامت که باشی، باید حواست شش دانگ جمع باشد که نکند فلان مدیر فلان سازمان حق سالمند نیازمند واکسن را بخورد؛ یا فلان دلال دارو داروهای تقلبی را چند برابر قیمت به بیمار درمانده بفروشد…
خبرنگار سلامت که باشی، از شنیدن خبر تولید و واردات واکسن و داروهای کرونا بیش از همه ذوق مرگ میشوی چرا که دیگر قرار نیست خبر فوت هموطنانت را اطلاعرسانی کنی و شاید همین خبرها نور امیدی باشد در دل همه.
دو سال سخت را پشت سر گذاشتیم. هموطنان، اقوام و همکارانمان را از دست دادیم، خسته شدیم، درد کشیدیم، در خلوتمان اشک ریخیتیم اما فقط به امید ریشهکن شدن کرونا زنده ماندیم؛ هنوز هم بعد از گذشت یک سال و نیم لحظه شماری میکنیم برای آن لحظهای که تیتر یک همه خبرگزاریها و روزنامهها فقط همین جمله باشد «کرونا تمام شد». شاید آن دم، نفس عمیقی بکشیم، برای لحظهای همه خاطرات تلخ و شیرین این دوران از ذهنمان عبور کند و باز هم همه با هم تلاش کنیم که شاهد رنج و درد هیچ بیماری نباشیم… راستی دومین سال کروناییتان مبارک؛ سلامت نویسان عرصه رسانه!
مژگان زینلیپور – خبرگزاری ایسنا
داستان پاندمی مرگ که به گوشه گوشه جهان سرک کشید و آدمهایی را در خود سوزاند، یک روز هم از یک جایی از ایران شروع شد. ۳۰ بهمن ۱۳۹۸. روز آغاز آشوب و معلوم نیست چه روزی و چه ساعتی آن معجزهای که همه در انتظارش هستیم، اتفاق بیفتد. معلوم نیست آیا آن روز را خواهیم دید، آیا خاطرات دوران قبل از کرونا را دوباره زندگی خواهیم کرد، آیا دوباره بلند خواهیم شد؟…
۵۳۷ روز میگذرد از آغاز آشوب، آشوبی که زمینگیرمان کرد و سالها طول میکشد تا دوباره بتوانیم دست روی زانوهایمان گذاشته و کمر راست کنیم. سالها طول میکشد که سوز این داغها، اندکی فرو نشیند. داغ کسانیکه در بُهت رفتند و مردمانی که در ناباوری به سوگ نشستند.
هنوز هم هرچه بیشتر میگذرد، کرونا وحشیتر شده و بیشتر جان میگیرد. به صغیر و کبیر رحم نمیکند، مانند طوفان، بی هیچ ترحمی در خانهها را میکوبد و عزیزانی را با خود به سوی نیستی میکشاند. بزرگ و کوچک، پیر و جوان. حالا همه در خطرند.
با خودمان میگفتیم آخر مگر میشود در قرن ۲۱، با اینهمه پیشرفتهای شگرف علم و دانش ویروسی در برابر انسان به جنگ برخیزد و زمینگیرمان کند. باورش سخت بود، اما حقیقت داشت. حقیقتی تلخ که به صورت ما خبرنگاران هم سیلی زد، با خبرهای ناگوارش، با قربانیانش، با خانوادههایی که عزادار کرد.
روزهای اولی که کرونا مهمان شوم کشورمان شد، فکرش را هم نمیکردیم، قرار باشد روزها و ماهها و سالها را با نامش بگذرانیم، تیتر خبرهایمان بوی گس مرگ بگیرد، روایتگر عاشقانههایی باشیم اما در بیمارستانها، نزد پزشکان و پرستارانی که دیگر جان ندارند، آن هم با پایانی سرد و تلخ که گاهی قلم از دستمان می انداخت تا در سوگ این دردها شاید اشکهایمان چاره شود.
روزگاری فکر میکردیم، قلممان امید مردم خواهد شد، از بیماری، رنج و درد نجاتشان میدهد و آگاهشان میکند. میخواستیم به عنوان خبرنگار سلامت کاری کنیم که مردم حقوقشان را در بالین بیماری و روی تخت بیمارستان بدانند و “سلامت” چاره جانهای بیمار شود، اما حالا در این روزگار کرونا زده، پر شدهایم از ناامیدی به وسعت مرگ هموطنانمان. خستهایم، دستهایمان نای نوشتن ندارد، اما باز هم خودمان را میکشیم، ادامه میدهیم، شاید خطی از ما به جای بماند و انسانی را از هیولای کرونا نجات دهد.
خبرنگار سلامت باید تاب بیاورد، برود وسط میدان، رنج آدمهای این روزگار کرونازده را از نزدیک ببیند، لمس کند تا بتواند این «از دست دادن» ها را ملموس کند برای کسانی که نمیدانند وضعیت تا چه حد خطرناک است.
۵۳۷ روز است که هر روز آمار مرگ مخابره میکنیم، آن هم بی هیچ چشمداشتی. نه بیمههای نیمبند راهمان را سد کرد و نه حقوق ناچیزی که در این آشفته بازار کفاف نیمه ماه را هم نمیدهد، نه چشم به راه صله بودیم و نه در انتظار تشویق. تنها عشق بود و غیرت که استوار نگهمان داشت. خواستیم آنقدر تکرار کنیم تا شاید مردم بخوانند و بدانند، تا شاید سد راه مرگ شویم و نجاتبخش باشیم. خیلیهایمان از همان روزهای اول در خط مقدم بیماری عکس گرفتند، نوشتند و مخابره کردند. هرچند نگرانی از خانه و خانوادهمان و سلامتشان اضطرابی تمام نشدنی به جانمان میانداخت که هنوز هم ادامه دارد، اما باز هم پیش رفتیم و همچنان پیش میرویم تا آنجا که نفس یاری کند.
حالا هر روز ما خبرنگاران، به خصوص خبرنگاران حوزه سلامت، مساوی شده با مخابره خبرهایی تلخ از نبودن ظرفیت بستری، پر بودن تختهای بیمارستانی و آیسییوها، خستگی کادر بهداشت و درمان و خبر مرگ و مرگ و مرگ… مرگهایی که گویا نمیخواهند تمام شوند، اما باز هم بر عهدمان میایستیم، باز هم بی هیچ چشمداشتی و تنها برای سلامت مردمانمان.
همه ما خبرنگاران سلامت، ۵۳۷ روز است که تنها یک آرزو داریم. عکس بگیریم، بنویسیم و مخابره کنیم: “کرونا تمام شد” و انتهای پیام.
نسرین گودرزی – سازمان صدا و سیما
۱۰ سالی میشود قلم و میکروفن و دوربین همراهم شده اند. تقریبا ۶ سالش را برای سلامت نوشتم و به تصویر کشیدم…
همیشه هم همه چیز تلخ نبوده؛ خیلی وقت ها هم خبرهای گل و بلبل داشتیم؛ اما اعتراف میکنم تمام آن ۶ سال یکطرف و این ۱۸ ماه یک طرف؛ برای همین اوضاع و احوال کرونایی بیشتر شهرهای کشور را سفر کرده ام و دوربین را برده ام تا قلب بخش های کووید؛ در آی سی یو کرونا؛ گاهی شاهد لحظه های شیرین ترخیص بیمار کرونایی بودم و با صاف شدن ضربان قلب هر بیمار قلب من هم به در آمد و چشمم به مانیتور علائم حیاتی خشک شد…
روزهای سیاه خوزستان یکی از همان روزها بود؛ درست همان روزها که گفتند خوزستان قرمز است؛ در آن روزهای اول که کسی نمیدانست قرمز و نارنجی و زرد کرونایی یعنی چه؛ فکرمان رفت نشست وسط اهواز؛ کنار کارون آرام؛ آرامش بعد از ۸ سال طوفان؛ ۸ سال صبوری و ایستادگی؛ کارونی که جنگ به خود دیده؛ صدای توپ و تفنگ و گلوله شنیده و فرزندان شهیدش را در آغوش کشیده؛ ۸ سال؛ کم نبود؛ اهواز قلب جنگ بوده؛ تجربه رویارویی با دشمنی واقعی را داشته؛ هنوز جای ترکش ها روی تن ساختمان های شهر هست و خاطرات آن روزها شبیه فیلم از ذهن مردمان جنگ دیده میگذرد؛ حالا اما دوباره انگار تاریخ دارد تکرار میشود؛ نه فقط خوزستانی ها که همه مردم این سرزمین روزهای عجیبی را میگذرانند؛ اما خوزستان و مردمش همیشه جور دیگری غافلگیر میشوند؛ یکبار دیگر مردم این شهر خودشان را برای یک رویارویی عجیب آماده کردند؛ حالا مردمش مثل همه مردم کشور ایستادند روبروی یک دشمن…
آن روزهای قرمز انگار تاریخ جور دیگری تکرار شده بود؛ اما این بار دشمنی نامرئی؛ به زبان مدرن تر و سلاحی متفاوت تر؛ تهران بودیم و درگیر مهمان ناخوانده؛ مهمانی مرزنشناس که تقریبا به همه ی دنیا سر زده؛ مامور شدیم برای به تصویر کشیدن شرایطی که تا آن زمان تجربه اش نکرده بودیم؛ ثبت روزهایی که بر خوزستان میگذشت؛ عجیب بود؛ پایمان که به خاک شهر رسید گرما محکم خورد به صورتمان؛ ساعت حدود ۸ صبح گرمای۳۹ درجه؛ وسط خرماپزان تیرماه؛ شهر شلوغ بود و مثل روزهای عادی؛ شلوغ تر از شهر اما اینجا بود؛ حیاط بیمارستان رازی؛ مرکز پذیرش و بستری کرونا مثبت ها؛ حیاط پر بود از آمبولانس هایی که یکی در میان مریض کرونایی داشتند؛ آه و ناله از هر طرف حیاط شنیده میشد؛ از آنها که پشت درهای بخش بیقرار گرفتن خبری از مریضشان بودند تا آنها که عزیزشان در برابر کرونا تاب نیاورده بود؛ بچه جنگ نیستم؛ از آن روزها فقط گفتنی های بزرگترها را شنیده ام؛ اما در آن روز عجیب با هرقدم در حیاط مریضخانه انگار زیر پایم میلرزید و صدای آژیر آمبولانس مثل صدای توپ و تفنگ در سرم پیچ میخورد؛ کرونا نداشتم اما نفس کشیدنم سخت بود؛ درآن هوای گرم؛ بین آن همه لباس فضایی و ماسک و شیلد؛ آب از سر و رویمان روانه شده بود؛ مریض ها از آمبولانس روی برانکارد روانه اورژانس میشدند؛ انگار هیچ هوایی نبود؛ نفسی نبود؛ صدای سرفه های پی در پی و تقلای نفس کشیدن نقطه مشترک همه آنهایی بود که کرونا گرفتار تخت بیمارستانشان کرده بود؛ هیچکس آن روزها نمیدانست کرونا قرار است کنگر بخورد و لنگر بیاندازد؛ هر کدام از این آدم ها قصه داشت آمدنشان به بیمارستان؛ یکی در رفت و آمد به بازار مبتلا شده بود؛ آن یکی در عروسی فامیلش و بجز خودش کرونا گریبان پدر و مادرش را هم گرفته بود؛ خودش در اورژانس وپدر و مادرش در بخش مراقبت های ویژه با درد و رنج های کرونا میجنگیدند؛ میان این مریض بیار و ببرها؛ دود بلند شده بود؛ از سر سیم های برق حیاط؛ کسی آتششان نزده بود؛ آتش گرفته بودند از فرط گرما و داغی تابستانی که قرار بود آمدنش نوید رفتن کرونا باشد؛ اما واویلای کرونا سردادند؛ اما هرطور بود نگذاشتند مریضی نه دستگاه اکسیژنش قطع شود و نه برق اتاقش خاموش شود؛ یادم می اید ما نیم ساعت نبود لباس فضاییِ کذایی را پوشیده بودیم؛ رمق نداشتیم؛ چشممان از شدت تابش خورشید باز نمیشد؛ داخل بخش رفتیم؛ تختی خالی نبود؛ تا چشم کار میکرد مریض بود که بالای سرش نوشته بودند علت بستری: کرونا؛ گفتند اگر کولری روشن نیست زیر سر همان آتشی است که به جان سیم های برق افتاده؛ آب از سر و رویمان سرازیر بود…
در فاصله کمتر از نیم ساعت حس کردیم توانمان چسبیده کف پایمان؛ دم نزدند؛ کادر درمان را میگویم؛ لحظه ای ندیدم بنشینند بی دغدغه چای بنوشند یا سر بکنند در گوشی؛ گرم بود؛ لباسهایشان خیس از عرق؛ ۱۲ ساعتی میشد شیفت میدادند اما سرپا نگهداشتند خود را؛ وقت نشستن نبود؛ مریض روی تخت و ویروسی که منتظر بود سر بچرخانی تا جان بگیرد؛ دکتر آمد یکی یکی با حوصله ویزیت کرد؛ خانم پرستار شرح حال میداد؛ جوان ۲۸ ساله دیشب آمده؛ بیماری زمینه ای؟ هیچ …سالم سالم…۴۰ درصد ریه درگیر شده؛ تخت بعدی خانم ۳۸ ساله؛ الان میگویم خانم؛ اما آن لحظه در بخش مراقبت های ویژه زیر آن همه لوله و دستگاه معلوم نبود خانم است یا آقا؛ قفسه سینه اش عجیب بالا و پایین میشود؛ ۳ روز بود آمده بود؛ زیر دستگاه؛ مریض کرونایی زیر دستگاه هم که میدانید یعنی چه…
داشتم با پرستاری حرف میزدم؛ داشت تعریف میکرد از کرونا گرفتنش و از آن روزها که بی تاب بود برگردد سر شیفتش؛ از تلفن هایی که مدام به همکارانش میزد برای پرسیدن حال مریض ها؛
در همین حین صدای آلارم دستگاه آمده؛ همه دویدند؛ پزشک و پرستار فریاد میزدند ساکشن شود؛ هرکاری کردند که نرود؛ گفتند ورزشکار است؛ شنا میکند؛ اما حالش خوش نبود و غرق شده بود در منجلاب کرونا؛ همان مریضی که زیر لوله ها و شیلنگ ها صورتش معلوم نبود؛ تمام تلاششان را کردند اما؛ کرونا رحم ندارد
پریسا سیدیان _ خبرگزاری ایسنا
همه ما در زندگی اتفاقاتی را داریم که اگر تاریخ به وقوع پیوستنش یادمان نباشد یک قبل و بعدی برایش تعیین میکنیم؛ قبل از کنکور و بعد از آن، قبل از فارغالتحصیلی و بعد از آن و… و. اما بزرگترین اتفاقی که زندگی من و همه مردم کشورم را به قبل و بعد از خود تقسیم کرد را اکنون به روز، ساعت و دقیقه به یاد دارم؛ همان چهارشنبه ساعت ۴:۰۳ بعدازظهر نحسی که خبر ورود کرونا به ایران را نوشتم و منتشر کردم. درست یک ماه مانده به عید درحالی که خوش خیال به بدرقه این مهمان ناخوانده تا تحویل بهار بودم.
اما چه میدانستم روزهای بدتری هم خواهد رسید. روزهایی که بنویسم کرونا چند نفر دیگر را از ما گرفت و چه خانوادههایی داغدار شدند، روزهایی که بنویسم نقشه کشورم تماما قرمز است و هشدار دهم که متخصصین میگویند وضع کشور خراب است، سفر نروید و پروتکلها را رعایت کنید. روزهایی که بنویسم ماسک، الکل و سِرُم کم آمده، تختها لبریز از بیمارانی است که دیگر نایی برای نفس کشیدن ندارند و بنویسم از روایت زنی که شوهر فداکارش در همان روزهای اول شیوع کرونا که خیلیها خانه نشینی را به بودن در میدان ترجیح دادند، تن به آتش کرونا زد تا بتواند یاریگر نفسهای دیگران شود اما، خودش جان باخت.
اما انگار فشار کرونا همینجا تمام نمیشد، باید به بیمارستان میرفتم و با چشم خود میدیدم زجر تنفسی یعنی چه، وقتی بیمار برای ذرهای اکسیژن بیشتر تقلا میکند را ببینم، ببینم که از عزیزانش دور است و تنها امیدش پزشک و پرستار خسته بیمارستان است.
قریب به۱۸ ماه است که با کرونا سر میکنیم، آخرین خبر هر شب و اولین خبر هر صبح ما کروناست و شاید به همین خاطر است که به اولین امید کسانی که فکر میکنند چون خبرها به دستمان میرسد پس حتما کاری هم میتوانیم انجام دهیم، تبدیل شدهایم. «پدرم باید در بیمارستان بستری شود، میتوانی ببینی کجا تخت خالی است؟»، «رمدسیویر در هیچ داروخانهای نیست، تو نمیتوانی پیدا کنی؟»، «میدانی چه زمانی نوبت تزریق واکسن کرونای من میرسد؟» و… غافل از اینکه پاسخ به برخی از این سوالات برای ما هم دشوار است چراکه حتی گاهی ما نیز دسترسی درستی به مسئولین برای پاسخگویی نداشتیم و تنها امیدمان جعبه جادویی بود تا شاید مسئولی در آن پاسخگوی سوالات باشد.
شاید کرونا دیگر برای خیلیها عادی شده باشد و به انتخاب خود سعی کنند از اخبار آن فاصله بگیرند اما درمورد خبرنگار سلامت چنین نیست. روزی که انتخاب کردم یک خبرنگار سلامت باشم گمان نمیکردم روزهایی خواهد رسید که مجبور باشم از ویروسی بنویسم که جان میگیرد و میتازد. امروز بیش از ۵۰۰ روز است که دغدغه اول همه خبرنگاران سلامت تهیه خبری خوش از ریشهکن شدن کروناست، آرزویی که هرچند محال به نظر میرسد اما بازهم ما را سرپا نگه داشته است.
امروز دیگر میدانم کرونا برای ما خبرنگاران سلامت یک نقطه صفر مرزی است، مرز بین انسانهای شاد دیروز که مملو از امید برای به رشته تحریر درآوردن توسعه سلامت کشور بودند و آنچه که امروز به آن تبدیل شدند، انسانهایی که تنها امیدشان این است روزی بیاید که ننویسند چند نفر به خاطر این بلای قرن جان باختند. دلم میخواهد تصور کنم زمان در همان ۴:۰۳ دقیقه روز چهارشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۹۸ متوقف شده است و همه آنچه گفتم را به چشم ندیدم تا پس از این هم بتوانم به امید روزهایی روشن و بدون کرونا خبرهای خوب به گوش هموطنانم برسانم.
امیر پروسنان – خبرنگار سلامت
کرونا خیلی چیزها را به ما فهماند. اینکه باید صدای چشمها را شنید و با چشمهای آدمها حرف زد. اینکه دوریها آنقدر زیاد میشود که خودت را تنهاتر از همیشه حس میکنی. برای خبرنگار سلامت، کرونا فقط یک واژه معمولی و یک سری عدد و رقم و نمودار نیست. کرونا مجموعهای از اتفاقات و حرفها و حاشیههاست. وعدههای عمل نشده، قولهای داده شده، داستانهای شفاهی گفته نشده و جانهای بسیاری که بی جان شدند.
اگر کرونا را فقط یک بیماری معمولی بدانیم که در انتظار واکسن است یا یک فاجعه جهانی یا یک معضل اجتماعی، به بیراهه رفتهایم. کرونا را باید با همه ابعادش دید و به این فکر کرد که این ویروس شاخدار چه بلاهایی سر آدمها آورده و چقدر جانها را گرفته و چقدر جسمها را دورتر کرده و چقدر تمرین صبر داده است.
حالا فکر کن که در این دوران عجیب، خبرنگار سلامت باشی و هر روز از ویروسی بنویسی که متخصصان جهان روی صفحه شطرنج آن هر روز کیش میشوند. کرونا حرکت بعدی را با جهشی آغاز میکند و متخصصان و پزشکان و دانشمندان چند ساعتی، چند روزی، چند هفتهای درگیر پاسخی برای آن حرکت میشوند. حالا تا پاسخ مناسب تعریف شود، چه جانهایی که گرفته شده و چه سنگهای قبری که گذاشته شده است.
کرونا برای من دوری بود. دوری از خانواده و ندیدن و تنهاتر شدن. برای من داستان بود. داستانی مثل «طاعون» آلبر کامو با همه جزییات و لحظههایش. انگار نعل به نعل تاریخ دوباره در حال تکرار است و این داستان حالا از روی کاغذ به واقعیت آمده است. این فاجعه آنقدر بازیگران و شخصیتهای مختلف داشته که میشود سالها از ابعادش نوشت و توی هر داستان گوشهای را بیرون کشید و قصهاش را ساخت.
مسائلی مثل کمبود تخت بیمارستانی و دارو و تاخیر در واردات واکسن و قرنطینه نکردن و مشکلات اقتصادی و همه و همه در این یک سال و چند ماه که از شیوع کرونا میگذرد، فقط یک طرف این قصه است و طرفهای دیگر را باید در نگاه آدمها جستوجو کرد و صدای چشمها را شنید. چشمهایی که در این دوران جای دهان را گرفتند و واقعیت و دروغ را درون خودشان عیان کردند. این دوران عجیب تا همیشه با همه ما خواهد ماند و حتما برای خبرنگار سلامت این سختترین دوران کاری خواهد بود. دورانی که باید روزانه از مرگ آدمها مینوشت و این جانها را در قالب عدد نمایش میداد و نمودار میکشید و تحلیل میکرد.
هرچند هیچ کدام از خبرنگاران سلامت عادت نکردند به این عددها و جانهایی که هر روز گرفته میشود و بیخیالیهایی که به واسطه تاخیر در تصمیم گیری رخ میدهد، اما اگر زنده ماندیم و روزگار پساکرونا را دیدیم، نمیدانم با سلامت روان این جماعت چه خواهیم کرد که تقریبا چیزی از آن نمانده است. بماند که در این دوران همه از زحمتهای پزشکان و پرستاران و نیروهای بهداشت و آزمایشگاهیان و همه تشکر کردند، اما کسی خبرنگار سلامت را ندید و این ندیدنها درون ذهن و احساس ما خواهد ماند. چه از مدیران رسانهای که ندیدند و برای حفظ میز به خبرنگاران ظلم کردند، چه از مسئولانی که نخواستند بدانند خبرنگار چرا سوال میکند و چرا به دنبال پاسخ میگردد و چرا برای تک تک این جانها نگران است.
میثاق اختر – خبرگزاری ایسنا
۱۸ ماه سخت گذشت؛ روزهایی که رنگ قلممان تیره شد و هر روز مجبور به انتشار اخباری تلخ و غم انگیر بودیم، اخباری که روحمان را تحلیل برد اما مجبور به گفتن چندباره آن شدیم تا شاید بتوانیم صحنه کوچکی از این واقعه وحشتناک را برای مردم جلوه دهیم تا بازهم شاید اوضاع کمی سبزتر شود.
هرچند که یکی از ارکان شغل خبرنگاری درگیر نشدن با حادثه برای نوشتن گزارشی بهتر است؛ اما این ویروس منحوس در دل و جانمان قوت گرفت و هر روز از غم مردمی که عزیزی را از دست می دادند تحت تاثیر قرار می گرفتیم.
دیدن غم مردم، نگرانی برای ابتلای خودمان و عزیزانمان به کرونا را کاهش می داد و هر روز با اشتیاق کمتر شدن آمار ابتلا و شنیدن خبرهای خوش در این حوزه به برنامه های پوششی می رفتیم اما متاسفانه قطار سیاه کرونا همچنان در حرکت است و خیال توقف نیز ندارد.
روزهای دوشنبه و جلسات ستاد مقابله با کرونا بی شک هیچ زمان از یاد من نخواهد رفت، روزهایی که تنش ها چاره نداشت و تمام فضا مملو از اشک، آه و حسرت بود، اما در میان تمام برنامه هایی که در طول این ۱۸ ماه حاضر شدم، حضورم در بهشت زهرا به یکی از بدترین خاطرات عمرم تبدیل شد و هر بار در زمان انتشار اخبار تلخ روزهای کرونایی صحنههای زمان تهیه گزارش از بهشت زهرا در ذهنم مرور میشود. گویی زمان تهیه این خبر در متن داغ خانوادهها قرار داشتم، در این گزارش از نگرانی همراه ترس از فراغ دوری ابدی مادر و فرزند،از صف اجساد کرونای لعنتی و از درخواست تطهیرکنندگانی که کار روزانهشان چند برابر شده بود نوشتم.
به من میگفتند تو رو به خدا به مردم بگویید دورهمی نروند رعایت کنند؛ اینجا بوده از یک فامیل که پدر و مادر و همه فرزندان فوت شدهاند. از اتفاقات عجیبی گفتند که در روزهای نخست شیوع این بیماری فرزندان از ترس ابتلا، به پیکر پدر نزدیک نمیشدند و تطهیرکنندگانی که شجاعانه در آن روزها به تطهیر متوفیان پرداختند.
حال پس از ۱۸ ماه تنها امید دارم که در پی این روز های تلخ، خبر مرگ این ویروس منحوس را در کل دنیا ببینم تا شیرینی تولید و توزیع واکسن بر دل و جانمان بنشیند و کرونا تنها خاطره ای تلخ در پس ذهنمان بماند.
مرجان قندی – رادیو سلامت
خبرنگار و گزارشگر حوزه سلامت هستم و بیش از ۲۰ سال در حوزه اجتماعی فعالیت می کنم. پاندمی ویروس کرونا، بدون شک برای همه جهان غافلگیر کننده بود و زندگی هایمان را دستخوش تغییر کرد. اما برای خبرنگاران وضعیت متفاوت بود، بواسطه شغلمان باید آخرین آمار و اطلاعات را در اختیار هموطنان قرار می دادیم تا هم ترس و اضطراب ناشی از بیماری را در آنان کاهش دهیم و هم توصیه های بهداشتی به روز جهت پیشگیری را در اختیارشان بگذاریم.
بنده از اولین روزهای تشکیل ستاد فرماندهی مقابله با کرونا در کلانشهر تهران در ستاد حضور داشتم، علی رغم نگرانی از ابتلای خودم و به تبع خانواده، همه دستورالعمل های بهداشتی را سختگیرانه رعایت می کردم و با وجود ابتلای ۱۴۰ نفر در ستاد فرماندهی کلانشهر تهران که عمدتا روسا، معاونین و مدیران بیمارستانها بودند، خودم درگیر بیماری نشدم.
در طول ۱۸ ماه گذشته، روزهای سختی برای همه مردم و از جمله خبرنگاران بوده، گزارش آمار مرگ و میر روزانه، ابتلای مردم و دوستان و آشنایان، آثار روانی زیادی برای ما هم داشته است.
شاید در طول این مدت، متاثر کننده ترین برنامه ای که برای گزارش رفتم، برنامه یکی از گروه های جهادی بود که برای ۸۰ نوزاد تهرانی که هر دو والد خود را بواسطه کرونا از دست داده بودند، البسه و لوازم شخصی تهیه کرده بودند و غم انگیزترین صحنه ای بود که در تمام عمرم دیده ام.
یاسر مختاری – روزنامه سپید
شیوع ویروس کرونا در ووهان چین رخ داد و ما خبرنگاران سلامت، خبرهای مربوط به آن را پیگیری میکردیم. در همان زمان هم انتظار این را داشتیم که این ویروس هم جهان را درگیر خودش کند و به صورت ویژه ایران را گرفتار کرده و به یک پاندمی بدل شود.
در این مدت علاوه بر اینکه کار خبررسانی را پیش میبردیم، هر روز با مرگومیر افراد زیادی مواجه بودیم. هم نگران خود و خانوادههایمان بودیم و هم باید خبررسانی را پیش میبردیم تا بتوانیم مردم را از راهکارهای پیشگیری از پاندمی قرن آگاه کنیم. بر همین اساس هم با افراد زیادی در ارتباط بودیم؛ با پزشکان مختلف و مسئولان مختلف مصاحبه کردیم و همزمان که اخبار کرونا را منتشر میکردیم و همچنان هم منتشر میکنیم، باید حواسمان به روح و روان مردم هم باشد.
همه این موضوعات در خود ما هم نوعی پارادوکس را ایجاد کرده است. از یک طرف استرس جان خود و عزیزانمان را داشتیم و داریم و از طرفی نباید که این استرس را در گزارشها، مقالات و مصاحبههایی که منتشر میکنیم، دخیل کنیم.
در این یکسال و هشت ماهی که گذشت، شرایط بسیار تغییر کرد. ما خبررسانی درباره کرونا را از روزی دو تا سه مرگ و ۵۰ تا ۱۰۰ بستری آغاز کردیم، اما حالا به شناسایی روزانه ۳۹ هزار بیمار جدید، بستری ۵۰۰۰ تایی و مرگهای ۳۰۰ و ۴۰۰ تایی رسیدهایم. این اتفاق نه تنها برای خبرنگار حتی برای جامعه هم شوکهکننده است. اینکه هر روز با این میزان مرگ و میر و بستری و… مواجه شوید، دشوار است. این تعداد زندگیهایی که از بین میروند، این تعداد خانوادههایی که داغدار میشوند و خبرنگار قبل از همه افراد جامعه این خبرها را میشنود و هم باید این خبرهای تلخ را به مردم منتقل کند، گویی آدم را به پیامآور مرگ تبدیل میکند. این خیلی ناراحتکننده است هم برای ما و هم برای مردم.
یک قسمت دیگر مواجهه خبرنگاران با کرونا، به ویژه خبرنگاران سلامت، این بوده است که ما بیشتر از افراد دیگر در این وضعیت درگیر بودیم. در بیمارستانها فداکاری پزشکان و پرستاران و پرسنل بیمارستانها را دیدیم، از طرفی هم بیکسی بیماران کرونایی را دیدیم. دیدیم که در این شرایط بیمار کرونایی همراهی ندارد به جز پزشک و پرستاری که باید به چند نفر دیگر هم خدمت دهند. هیچ همراهی اجازه ورود به بخش کرونا را ندارد. زیرا برایشان خطرناک است. این اتفاق مظلومیت بیماران کرونایی را خیلی بیشتر از بیماران دیگر برای ما نشان داد.
از طرف دیگر جامعه هم ملتهب است. بازار شایعات داغ است و هر روز شایعهای درست میشود. ما باید هر شایعهای را ریشهیابی کنیم و ببینیم ریشه آن کجا بوده است و بعد هم خبر درست را پیدا کنیم. به هر حال شایعات روی مردم تاثیر میگذارد. همین الان بسیاری از جریانات ضدواکسن یا بسیاری از مردم که پروتکلها را رعایت نمیکنند یا مردمی که تمایل به واکسن زدن ندارند، از همین شایعات تغذیه شدند و این موضوع وظیفه ما را در این شرایط و در این یکسال و هشت ماه سنگینتر کرد.
روزهای کرونایی، برای من روزهای سختی بود. وقتی که در همین روزها برادرم روی تخت بیمارستان و در آی سی یو بود و همزمانی که نگران حالش بودم، نگران این بودم که مبادا مادرم که بیماری زمینهای دارد، برود و برادرم را ببیند و بیمار شود یا خودم بیمار شوم و این بیماری را به فرد دیگری انتقال دهم. در کنارش باید خبررسانی را هم پیش میبردم. روزهای سختی بود و هنوز این روزهای سخت ادامه دارند.
امیدوارم مردم رعایت کنند و هرچه زودتر از شر این بیماری خلاص شویم.
هانیه جلیل نژاد – باشگاه خبرنگاران جوان
امروز پانصد و سی و هفتمین روز از ورود موجودی نامرئی به نام کرونا به کشور است، در حالی که باید از روز خبرنگار و تبریکهایی که ارسال می کنند، خوشحال باشم، غم بزرگی در سینه دارم، دلم میخواهد های های گریه کنم، شهر رنگ و بوی مرگ میدهد و کسی کاری نمیکند، انکار برخی از مردم هم خودشان دلشان برای خودشان نمیسوزد، به یکی از مسئولان که مصاحبه ای برایم ارسال کرد نوشتم شرمنده که نمیتوانم از تعطیلی سراسری بنویسم چون خریداری ندارد و اجازه انتشار نمیدهند، مسئولان هم در سکوت فرو رفته اند و به نظر این روزها سلامت قربانی سیاست شده است.
قلبم لبریز از غم شده است، هر چند این عضو بدنم را هم تازه از زیر تیغ جراحی سالم بیرون آورده ام، نمیدانم چه شد اردیبهشت ماه بود که برای پوشش برنامه وزیر بهداشت آفیش شده بودم، ٢ روز تا پایان ماه رمضان مانده بود، سر برنامه قلبم دیگر آرام نمیگرفت از مژگان دوست عزیزم در خبرگزاری ایسنا برای پوشش برنامه کمک گرفتم و به زور خودم را به خبرگزاری رساندم و فکر کردم روزه داری حالم را دگرگون کرده است اما کارم به اورژانس کشید، نمیدانم استرس خبر این بلا را بر سرم آورد یا چه، اما در نهایت دو روز بعد پزشک برایم نسخه جراحی پیچید و از آن زمان تا همین یکی دو هفته پیش با درد قلب و سختی هایش همچنان خبرهای کرونا را پوشش میدادم، خبر جوری با زندگی ام عجین شده است که در شب عمل جراحی هم روی تخت بیمارستان به آن پناه بردم و صحبت های دکتر رییسی در کلاب هوس را ساعت ٢٢ شب پوشش دادم تا شاید حواسم را بتوانم پرت و درد را فراموش کنم.
خلاصه من و خبرنگاران سلامت در تمام دوران کرونا روزهای تلخ و خوش بسیاری داشتیم، هر وقت ویروس منحوس روی موج نزول بود ما خوش بودیم و هر وقت سربالایی میرفت زانوی غم بغل میکردیم. هر روز نزدیک ٨٠ نفر خبرنگاری که به نوعی در حوزه سلامت کار میکنند، در گروهی به نام اتاق دورسخنی چشم انتظار آمارهای کرونا هستند، یکی از همکاران هم به اسم سلطان آمار و یکی هم سلطان حساب و کتاب شهرت پیدا کرده است، برخی روزها بعد از آمارها تا ساعت ها خبرنگاران همچنان در شوک افزایش فوتی ها یا مبتلایان هستند و گاهی همین خبرنگاران سلامت این غم ها و سختی ها را با چاشنی فوتبال و کشتی و المپیک و … عجین میکنند تا شاید تلخیها برایشان کم شود.
در کرونا واقعا فهمیدم که بی خبری، خوش خبری است، وقتی که هروز متوجه نشوی روزانه چند نفر چراغ زندگیشان خاموش میشود، چند نفر با مرگ روی تخت بیمارستان دست و پنجه نرم میکنند و چند نفر مبتلا به بیماری شده اند که چند روز آینده شان معلوم نیست حتما حال خوشتری داری.
البته در روزهای تلخ کرونا شیرینیهایی از جنس خبر و زندگی رو هم تجربه کردم، شیرین ترین روزی که در این دوران کرونا تجربه کردم زمانی بود که برای گزارش تصویری راهی اتاق عمل سزارین و بخش نوزادان برای سوژه تولد در روزهای کرونایی شدم، تماشای تولد و صدای شیرین زندگی همه غم و غصهها را از یادم برد و تا چند روز حال خوش وصف ناشدنی داشتم.
همه اینها بماند در کنار نشستهای وقت و بی وقتی که از ٢ فروردین ٩٩ شروع شد و حتی سیزده بدر هم برقرار بود تا همین الان که همیشه باید گوش بزنگ باشیم که فلان مسئول روی آنتن زنده حرف میزند، کسی گوشهای حرفی زده است و ما باید با هزار زور و زحمت مسئول مورد نظر را پیدا کنیم و مصاحبه بگیریم، همه اینها بماند کنار تلفنهایی که از طرف دوستان و همکاران به خبرنگاران سلامت زده میشود تا تخت بیمارستانی یا داروی کرونا پیدا کنیم و وقت ویزیت بگیریم و آرزومندیم هر چه زودتر با واکسیناسیون و مدیریت بهتر، کرونا را شکست دهیم و خبر «پایان کرونا در ایران» را منتشر کنیم.
زهرا روزبروزی – خبرگزاری ایسنا
۱۸ ماه است که دنیا وسط اتفاق است؛ مدام می گویند امروز سخت است و فردا بدتر خواهد شد؛ آدمها هم دیگر بریده اند و من نیز خسته از اینگونه دوام آوردن.
اولین دغدغه مان شده شماره ۱۹؛ ظلمتی که روز به روز رکوردهایش را جابجا می کند و بر تاریکی اش افزوده می شود؛ ۱۸ ماه است که شب مانده و خبری از صبح نیست؛ سخت ترین روزها را تجربه می کنیم، جان آدمها به عدد تقلیل یافته و اینگونه است که هر روز می شکنیم؛ گریه می کنیم و می میریم از هراس مُردن.
این روزها گاو دنیا هر روز می زاید و ایران ما هم موج در پی موجی دیگر و مدام در مقطع حساس کنونی است؛ کم می خندیم؛ کوتاه حرف می زنیم و فاصله می گیریم؛ خیلی ها درها را به روی هم بسته اند و تعطیل.
کرونا بحرانی بود چند وجهی؛ از سلامت و سیاست گرفته تا اقتصاد و فرهنگ و ورزش؛ و البته بحرانی نوبَر نیز برای اهالی رسانه؛ خبرنگاران سلامت بیشتر از ۱۸ ماه است که وسط بحرانند؛ قلم می زنند و خبر می دهند و هشدار.
۱۸ ماه است که ساعت ۱۴ شده زمان خبر مرگ و خبرنگار سلامت خسته از خبر مرگ زدن، این بیمارستان وآن بیمارستان درد مردم را دیدن و نوشتن، این بازار و آن مرکز خرید گزارش “پروتکل” گرفتن و کتک خوردن و حرف شنیدن؛ خواب مان هم شده سوژه؛ خواب تیتر و لید و زنگ زدن و پشت خط ماندن و جواب گرفتن یا نگرفتن.
کسی می داند که چهره آرام و دل ناآرام یعنی چه؟ این است حال و احوال خبرنگاران سلامت در روزگار کرونا؛ روزهایی که مرگهای ۴۰۰ تایی و ۵۰۰تایی را با اشک و آه مخابره کردیم؛ روزهایی که تحریم بود و دارو کم بود و ماسک نبود…
کاش کسی می دانست که چه روزهایی را گذراندیم و می گذرانیم؛ کاش کسی می دانست که شماره آن پزشک و پرستار و دوست و آشنا را یکی یکی از گوشی پاک کردن، یعنی چه؟ کاش کسی می دانست در اضطراب بودن و برای کاهش اضطراب نوشتن، یعنی چه؟ کاش کسی می دانست “استرس” و مخابره هر روز “درد” چقدر خسته می کند آدم را؛ کاشی کسی می فهمید در تب بیماری سوختن و در سیاهه شب پای خبر نشستن یعنی چه؟ در روزگار کرونا هم خبرنگار سلامت دیده نشد؛ کاشی کسی می فهمید حال ما را.
کرونا؛ بیشتر از۱۸ماه است که سرخط مهمترین خبرهای رسانه های جهان با هر نوع تفکر و گرایش سیاسی است و جهانپور و حریرچی و نمکی و ستاد کرونا و… نامهایی است پرتکرار در رسانه ها و البته آشنا برای مردم. این ۱۸ ماه برای خبرنگاران سلامت ۱۰ سال گذشت و سراسر تجربه بود و مدیریت بحران و تلاش در جهت انجام رسالتی مطبوعاتی. در روزهای کرونا رسانه به تجارب جدیدی در مدیریت بحران رسید و به خوبی هم از پس آن برآمد.
با همه اینها، آدمیزاد است و امیدش به بهتر شدن اوضاع؛ به قولی آدم زنده، زندگی می خواهد و حالا با باز شدن پای واکسن به کشور و همت دانشمندان وطنی برای واکسن ایرانی، منتظریم ساعت شنی کرونا نفسهای آخرش را بکشد و بالاخره موعدش برسد که برش داریم و برگردانیم وتمام شود.
این روزهای سخت هم بالاخره تمام می شود؛ کاش تغییر کرده باشیم و یاد گرفته باشیم که زندگی را نه برای خود، که بیشتر از خود برای دیگران سخت نکنیم. من نیز قول داده ام که ادامه دهم، منتظر بمانم و صدای خنده هایم را نگه دارم تا چند ماه دیگر که بلند و رها از حصار شماره ۱۹، زندگی را زندگی کنم؛ اما حالا و در روزی که به نام مان است، دلم خواست چند لحظه اینجا بایستم و بگویم که خستم؛ شاید کسی ببیند و بفهمد.
به امید روزی که وضعیت سفید باشد و پاک از قرمز و زرد و نارنجی؛ به امید روزی که تیتر بزنیم “کرونا رفت” و تمام…
منبع: ايسنا
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0