آقازادهِ خاصترین رهبری که شش سالگی زبان باز کرد
محمد ملقب به مصطفی دیرتر از سن معمولِ بچه ها زبان باز کرد. او تا چهار سالگی بیشتر از چند کلمه نتوانست حرف بزند و از شش سالگی که به مکتبخانه محل رفت زبانش کم کم باز شد. به گزارش ایسنا، امروز ۱۳ دی ماه پنجاه و هفتمین سالگرد تبعید سیدمصطفی مصطفوی خمینی به بورسای
محمد ملقب به مصطفی دیرتر از سن معمولِ بچه ها زبان باز کرد. او تا چهار سالگی بیشتر از چند کلمه نتوانست حرف بزند و از شش سالگی که به مکتبخانه محل رفت زبانش کم کم باز شد.
به گزارش ایسنا، امروز ۱۳ دی ماه پنجاه و هفتمین سالگرد تبعید سیدمصطفی مصطفوی خمینی به بورسای ترکیه در سال ۱۳۴۳ است.
اولین فرزند سیدروح الله موسوی خمینی سید محمد نام گرفت، اما به دلیل عشق او و همسرش به پدر سید روح الله که در جوانی به دست خانهای خمین به قتل رسید، سید مصطفی لقبش دادند و با همین نام در خانواده و دوستان و اقوام صدایش زدند.
دیرتر از سن معمول بچه ها، زبان باز کرد و تا چهار سالگی، بیشتر از چند کلمه محدود نتوانست حرف بزند. از شش سالگی به مکتبخانه ای که در نزدیکی منزلشان بود فرستاده شد و همین مسئله موجب بهتر شدن تدریجی حرف زدن او شد.
هر چند که نتوانست تا شش سالگی مثل بقیه بچه های هم سن و سالش صحبت کند، اما نبوغ منحصر به فردش از سنین جوانی به تدریج در او تجلی کرد. استعداد و حافظه قوی، خوش فهم و خوشفکر و درک عمیق و دقیق نسبت به علوم پیچیده فلسفی، سیاسی، عرفانی و دینی از ویژگی هایی بود که او را از سایر همسالانش متمایز کرد.
سید محمد
سید محمد در ۳۰ آذر ۱۳۰۹ از سیدروح الله و خدیجه در خانه ای اجاره ای در محله الوندیه نزدیک محله عشقعلی شهر قم متولد شد.
خدیجه خانم بعد خوابی را که قبل از به دنیا آمدن سید مصطفی دیده بود، اینگونه تعریف کرد: «چند ماهی از ازدواجمان گذشته بود و من مطلع بودم که باردارم، شبی خوابی دیدم که دیگران تعبیر کردند بچه پسر است. در خواب پیرزنی را دیدم که قبل از ازدواج هم او را به خواب دیده بودم و می شناختم. در همان عالم خواب بعد از سلام و تعارفات به او گفتم: کجا می روی؟ گفت: پیش خانم سیدهی محترمی می روم. گفتم: من هم می آیم و با هم رفتیم تا به یک در باغ رسیدیم شبیه دری که باغ قلعه در قم داشت.
در آن باغ درختان تبریزی زیادی بود و نیز قطعه فرشی افتاده بود که روی آن یک ملحفه مثل پتو چهارلا شده بود و خانمی با لباس اطلس آبی با گلهای بزرگ مخملی شسته بود، کت تنشان بود و مثل آن کت را مادربزرگم داشت. خانم گیس داشتند و موهایشان تا پایین صورتشان بود، با صورتی کشیده و سبزه. من سلام کردم و خیلی مؤدبانه با آن پیرزن کنار فرش نشستیم، بعد از مدتی خانم بلند شد و رفت. چند دقیقه ای طول کشید، بچه ای که در کنار فرش توی گهواره پارچه ای بود به گریه افتاد. من بلند شدم و رفتم پیش بچه و عقیده ام شد که آن بچه، امام حسین(ع) است. بچه را بلند کردم، یعنی زیر بازوهایش را گرفتم و با احترام بلند کردم. بچه چاقی که حدود هشت ماه داشت، بود.
همین موقع خانم آمد و یک کاسه بلور و بشقاب هم زیر آن بود و آبی هم توی کاسه بود که به نظرم آمد که شربت است و برای پذیرایی از ما آورده بودند، کاسه و بشقاب را به دست من دادند و بچه را از من گرفتند و نشستند. من هم کاسه را آوردم و گذاشتم جلوی پیرزن تا احترام کرده باشم و او هم با دست کاسه را به طرف من داد. دقیقه ای گذشت و بیدار شدم و همه گفتند که فرزندم پسر است و نام آن را حسین بگذاریم.
من خیلی دوست داشتم که نامش مصطفی باشد و نمی دانم آقا چه دوست داشتند ولی ایشان را راضی کردم و گفتم که چون نام پدرتان مصطفی بوده بسیار مناسب است و آقا هم راضی شدند و اسمش را محمد، لقبش را مصطفی و کنیه اش را ابوالحسن گذاشتیم، ابوالقاسم نگذاشتیم که هر سه مانند حضرت رسول صلی الله علیه و آله نشود.»
رشد سید مصطفی
سید محمد یا همان سید مصطفی درس را که آن زمان با خواندن قرآن شروع می شد در مکتبخانه محل، آغاز کرد و در هفت سالگی به دبستان باقریه و بعد از آن به مدرسه سنایی رفت.
در آن زمان خانواده های روحانی ترجیح می دادند فرزندانشان به جای ادامه تحصیل در مدارس دولتی و دانشگاه، به تحصیل علوم حوزوی بپردازند به همین دلیل سید مصطفی نیز در سن ۱۵ سالگی وارد حوزه علمیه قم شد.
او در این سن به تشویق پدرش سید روح الله به تحصیل علوم دینی پرداخت و موفقیت های چشمگیری یافت تا جایی که در ۱۷ سالگی دوره مقدماتی را به پایان رساند و اواخر سال ۱۳۲۹ بعد از دو سال و نیم به مرحله سطح وارد و معمم شد. دو سال و نیم بعد در حدود ۲۲ سالگی توانست دوره سطح را پشت سر بگذارد و در درس خارج پدرش سیدروح الله، آیت الله العظمی بروجردی، میرزا حسن موسوی بجنوردی و سید محمدحسین طباطبایی حاضر شود.
او رسما در ۲۷ سالگی به درجه اجتهاد رسید اما به اذعان پدر و سایر اساتیدش سیدمصطفی در ۲۵ سالگی به درجه اجتهاد رسیده بود. او علاوه بر اجتهاد در فقه و اصول در علوم معقول و منقول نیز مهارتی خاص داشت.
او در ۲۵ سالگی به تدریس علوم عقلی و نقلی مشغول شد و در این رشته مهارت خاصی داشت. سیدمصطفی از این سن به بعد کتب متعددی نوشت.
البته این موضوع از چشم تیزبین ماموران سازمان اطلاعات و امنیت کشور – ساواک – مخفی نماند. در یکی از گزارشات ساواک سید مصطفی مصطفوی در ۳۴ سالگی در سال ۱۳۴۳، ۱۲ جلد کتاب نوشته بود. او طی دوره ۹ ماهه تبعید به شهرستان بورسای ترکیه دو جلد کتاب دیگر نوشت همچنین طی دوران تبعید به نجف اشرف علاوه بر تدریس، کتب بسیاری در زمینه فقه، اصول، فلسفه و تفسیر تحریر کرد.
آیت اللّه جعفر سبحانی درباره نبوغ سید مصطفی این چنین گفت: «از جمله خصوصیات ایشان در درس، در درجۀ اول استعداد قویشان بود؛ حافظه ای قوی هم داشت. بیشتر اشخاص خوش فهم و خوش فکر، از حافظه ای قوی برخوردار نیستند؛ ولی ایشان در عین حال که فهمی خوب و دقتی بسیار داشت، دارای حافظه خوبی هم بود؛ به همین دلیل با اصرار من؛ ایشان همۀ الفیۀ ابن مالک را حفظ کرد و نه تنها حفظ می کرد، بلکه خوب هم می خواند. گاهی که من مطلبی درباره زندگی علما نقل می کردم، ایشان علاقه مند می شد که آن بخش از کتاب نخبة المقال را (کتابی در موضوع تراجم و رجال) که راجع به علما بود، حفظ کند. بعدها که معقول را نزد دیگران می خواند، قسمتی از اشعار منظومه را هم حفظ کرده بود و می خواند. هم عمق فکری و هم ذکاوت داشت و در کنار این دو، دارای حافظه ای قوی بود.»
سید مصطفی در سال ۱۳۳۵ در ۲۶ سالگی با معصومه حائری دختر ۱۶ ساله آیت اللّه شیخ مرتضی حائری یزدی ازدواج کرد. بین سید روح الله و شیخ مرتضی از جوانی به دلیل هم درس و بحث بودن در حوزه علمیه، دوستی عمیقی شکل گرفته بود و همین مسئله باعث شناخت خانوادهها از یکدیگر و موافقت با ازدواج آنان شد.
مرحوم خدیجه ثقفی در خاطره ای از وصلت پسر بزرگش با خانواده حائری یزدی، گفت: «یک وقت شایع شد که ما با آقا مرتضی حائری وصلت کرده ایم، به طوری که مصطفی می گفت: «وقتی آقای حائری از صحن حرم بیرون می آید، رفقا می گویند که پدر زنت آمد.» این شایعه به گوش آقا رسیده بود. یک شب آقا از من پرسید که دختر آقای حائری را دیده ای؟ من هم کمی توضیح دادم. آقا گفت: «چطور است این دروغ را راست کنیم؟ »گفتم که هر طوری صلاح می دانید. فردا صبح هم آقا پیغام فرستاده بود و ظهر، آنها جواب داده بودند و باز آقا پیغام داده بود که همان شب بروند برای صحبت بعد به ما خبر دادند که مردها رفته اند و ما زنها هم بعدا رفتیم و قرار عقد گذاشته شد.
وقتی موضوع خواستگاری با سید مصطفی در میان گذاشته شد، او گفتد: «من خواب معصومه را دیده ام».
اولین فرزند آنان محبوبه بود که به بیماری مننژیت درگذشت. دومین و سومین فرزندشان حسین و مریم نام گرفتند. چهارمین فرزند ایشان نیز در جریان حمله کماندوهای رژیم پهلوی در نیمه های ۱۳ آبان ۱۳۴۳ به منزل امام در قم و حول و تکانِ معصومه خانم، پیش از تولد از بین رفت.
زندگی سیاسی
اوج مبارزات سیاسی روحانیون کشور در دهه ۱۳۴۰ به پیشگامی سید روح الله خمینی و سایر مراجع عظام تقلید شیعه آغاز شد. هر چند که این قیام سرکوب شد و رهبر آن بازداشت و ۱۴ سال به تعبید فرستاده شد، اما انتقاد و مخالفت مبارزان از رژیم سیاسی حاکم به چاشنی هر روزه فعالان سیاسی و اجتماعی ایران مبدل شد.
رژیم پهلوی بر این باور بود که وجود یک رهبر مذهبیِ با نفوذ در کشور حتی با وجود بازداشت و حبس و حصر و مراقبت شدید دستگاه اطلاعاتی کشور موجب به خروش آمدن اقشار مختلف جامعه می شود به همین دلیل در پی مخالفت امام (ره) با لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی و انقلاب سفید شاه یا همان مجموعه اصلاحات اقتصادی معروف محمدرضا شاه، بهانه را برای تبعید این رهبر مبارز دینی به ترکیه دست ساواک داد.
به همین دلیل در دوره ریاست سرلشکر حسن پاکروان بر ساواک زمینه تبعید سیدروح الله موسوی خمینی به وجود آمد. پاکروان حضور امام در داخل کشور را ضد امنیت ملی و خطرناک می دانست به همین دلیل با همکاری مشترک سه دستگاه اطلاعاتی و امنیتی سیا، میت و ساواک ایشان را در منزلش در قم در سحرگاه ۱۳ آبان ۱۳۴۳ محاصره و بازداشت کردند و تحت الحفظِ مأموران امنیتی و نظامی از فرودگاه مهرآباد به آنکارا تبعید کردند و تحت محاصره شدیدترین پروتکلهای امنیتی قرار دادند.
رژیم عثمانی ترکیه برای هر چه منزوی تر کردن ایشان و قطع هرگونه ارتباط با مبارزان کشور، محل تبعید امام را به شهر بورسا واقع در ۴۶۰ کیلومتری غرب آنکارا انتقال داد. فاصله بورسا تا استانبول ۳ ساعت و ۴۵ دقیقه بود.
بعد از بازداشت امام خمینی در ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ مصطفی خمینی به صدای رسای امام در بیرون زندان تبدیل شد. او امور جاریه امام را تمام و کمال به عهده گرفت و ارتباطات گستردهای را با مبارزان در سراسر کشور برقرار کرد و البته مبارزات وی از چشم نیروهای امنیتی به دور نماند و در نهایت بازداشت شد.
مأمور ویژه ساواک در گزارشی که ۱۷ تیرماه ۱۳۴۲ به مقام مافوق نوشت، گفت: «در شهرستان قم، پسر آیتالله خمینی که معمم میباشد به جای وی نشسته و دستورهای او را به مورد اجرا میگذارد و اعلامیههایی تهیه و برای روحانیون میفرستند.»
رییس ساواک تهران نیز یک روز بعد، ضمن تکمیل گزارش مراتب را این گونه به اطلاع رییس ساواک کشور رساند: «بعد از دستگیری و بازداشت آیتالله خمینی پسر وی به نام سیدمصطفی که معمم نیز میباشد، امور جاریه را انجام میدهد و پولهایی هم توسط بازاریان تهران جهت شهریه طلاب رسیده که شهریه ماه جاری طلاب حوزه علمیه قم، به وسیله نامبرده پرداخت گردیده است.»
ارتباط مبارزان و مخالفان رژیم پهلوی و تبادل اخبار و پیامها بین آنان و رهبر فقید انقلاب اسلامی از جمله فعالیتهای روزانه سید مصطفی بود. حبس و حصر امکان هر نوع ارتباط مستقیم با مردم و انقلابیون را از امام سلب کرده بود به همین دلیل فرزند ارشد ایشان که از معدود افرادی بود که اجازه ملاقات با پدر را داشت، وظیفه سنگین و حساس ارتباط بین رهبر و انقلابیون را عهده دار شد.
رفت و آمد بین تهران و قم و نیز مسافرت به مشهد برای ملاقات با آیتالله میلانی از دیگر فعالیتهای سیدمصطفی در دوره حصر امام بود.
مامور نفوذی ساواک درباره سفر سید مصطفی به مشهد چنین نوشت: «مصطفی پسر آقای خمینی روز جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۴۲ به مشهد مسافرت نموده است. ظاهراً این مسافرت به منظور ادای نذری بوده که برای استخلاص پدرش نموده است و به طوری که ظاهراً نشان میدهد پدرش چندان رغبتی به انجام این مسافرت نداشته است.»
بر اساس اسناد ساواک، مسافرت به مشهد یک بار دیگر هم تکرار شد و آن زمانی بود که گروهی از علمای تبریز بازداشت شدند. در آن مقطع سید مصطفی برای دیدار با آیتالله میلانی راهی مشهد شد.
در گزارش ساواک تصریح شده بود: «سیدمصطفی خمینی، فرزند آیتالله خمینی شدیدا علیه دولت فعالیت مینماید.»
فعالیت شدید سید مصطفی سرانجام به احضار وی توسط سپهبد نصیری، رییس وقت شهربانی کشور و فرماندار نظامی تهران و اخطار و تهدید او منجر شد.
نصیری شنبه ۱۶ شهریور ۱۳۴۲ پس از آنکه سیدمصطفی خمینی را به دفتر خود احضار کرد، با اشاره به فعالیتها و ارتباطات وی به فرزند امام اخطار داد که «چنانچه مشارالیه در رویه خویش تجدیدنظری به عمل نیاورد و مراوده خود را با روحانیون مزبور و افراد ناراحت قطع نکند با عکسالعمل شدیدی از طرف مقامات و مراجع مربوطه روبهرو خواهد شد.»
با وجود این اخطار، مرور برخی از اسناد ساواک خبر از مسافرتهای آقا مصطفی به برخی شهرها مانند مشهد، اصفهان و خمین در نیمه اول سال ۱۳۴۳ برای انجام برخی هماهنگیها در امر مبارزه میدهد. در همان سال در حالی که امام خمینی در پی سخنرانی اعتراضآمیز علیه کاپیتولاسیون بازداشت و بلافاصله از ایران تبعید شد، ایشان بیکار ننشست و دست به اقداماتی زد که البته چون خوشایند رژیم نبود با واکنش قهری دستگاه امنیتی مواجه شد.
این ماجرا در گزارش مورخ ۱۳ آبان ۱۳۴۳ به امضای سرهنگ پرتو رییس شهربانی قم چنین منعکس شد: «چون پس از دستگیری آیتالله خمینی، سیدمصطفی فرزند وی به روحانیون مراجعه و مشغول تحریک و صاحبان دکاکین را ترغیب به بستن مینمود، لذا نامبرده ساعت ۱۰:۱۵ دقیقه صبح با کمک ماموران ساواک دستگیر و به ساواک قم تحویل داده شد.»
سرهنگ پرتو در گزارش بعدی خود خطاب به اداره اطلاعات شهربانی چنین نوشت: «پس از دستگیری پسر خمینی وضع آرامتر و عدهای دکاکین خیابانها را باز و مشغول کسب شدند. ولی بازار کماکان تعطیل است.»
پس از این اتفاق رییس شهربانی قم به پیشکار آیتالله گلپایگانی که از طرف ایشان و آیتالله شیخ هاشم آملی درخواست آزادی سیدمصطفی را مطرح کرد، چنین پاسخ داد: «چون نامبرده تحریکاتی مینمود ممکن بود در اثر تحریکات وی زد و خوردی روی دهد، لذا به وسیله ماموران دستگیر و به تهران اعزام شده است.»
سید مصطفی پس از بازداشت و انتقال به تهران در ساعت ۹ شب ۱۳ آبان تحویل زندان قزلقلعه شد و روز بعد رییس شعبه ۷ بازپرسی دادستانی ارتش برای وی به اتهام «اقدام بر ضد امنیت داخلی مملکت» قرار بازداشت موقت صادر کرد. این قرار در تاریخ ۲۰ آذرماه ۱۳۴۳ توسط رییس دادگاه عادی شماره یک اداره دادرسی ارتش مورد تأیید واقع شد و وی کماکان در زندان قزلقلعه محبوس ماند.
سید مصطفی حدود دو ماه حبس در قزلقلعه در ساعت ۱۸ روز هشتم دی ۱۳۴۳ از زندان آزاد شد.
ساواک تصمیم به تبعید او گرفت اما نحوه ابلاغ این موضوع به خودش چنان دو پهلو بود که وی تصور میکرد منظور آنها سفری داوطلبانه به ترکیه است تا از پدرش دیدار کند. این چنین بود که وقتی وی پس از آزادی به قم بازگشت از این سفر اعلام انصراف کرد. ساواک که ماجرا را طور دیگری پیشبینی می کرد به ناچار ساعت ۱۱:۴۵ دقیقه صبح روز ۱۳ دی ۱۳۴۳ مجددا ایشان را بازداشت و راهی تهران کرد.
ساواک که وجود سیدمصطفی را در داخل کشور به ضرر رژیم پهلوی می دید در نهایت تصمیم گرفت در ساعت ۵:۳۰ دقیقه بامداد روز ۱۳ دی ماه او را به اجبار از کشور اخراج کند تا وی نزد پدرش زندگی در تبعید را آغاز کند. بدین ترتیب سیدمصطفی خمینی در بامداد روز ۱۴ دی ۱۳۴۳ در پی دومین نوبت بازداشت توسط ساواک، مجبور به ترک اجباری وطن و آغاز تبعید بی بازگشت به کشور شد.
منبع:
کتاب یادها و یادمانها از آیت اللّه سید مصطفی خمینی؛ ج ۲، ص ۲۹ تا ۳۲
کمیته علمی کنگره شهید آیت اللّه مصطفی خمینی؛ یادها و یادمانها از آیت اللّه سید مصطفی خمینی
انتهای پیام
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0